صبح یک روز بهاری به همراه یکی از دوستانم داشتیم از کنار گلزار شهدای قم رد می شدیم که حضور یک پیرزن در کنار خیابان ما را متوجه خود نمود. او دست تکان می داد و با توجه به این که صبح خیلی زودی بود،  از من می خواست تا او را به منزلش برسانم . ماشین را نگه داشتم و ایشان را سوار کردم و به منزلشان رساندم . وقتی پیاده شد، دست کرد توی کیفش و مقداری پول به من داد،  ولی من قبول نکردم و به ایشان گفتم که مادر من مسافرکش نیستم و فقط جهت ثوابش این کار را انجام دادم. خیلی اصرار کرد ، ولی من قبول نکردم، پیرزن گفت حالا که از من پول نگرفتید ، پس به من اجازه بدید حداقل این زیارت عاشورا را که عکس پسر شهیدم رو که به تازگی شهید شده ، بهتون بدم.زیارت عاشورا رو قبول کردم.  وقتی عکس پسر اون مادر را نگاه کردم،  یک لحظه تمام موهای بدنم سیخ شد. فکر می کنید اون عکس کدوم شهید بود؟

اون کسی نبود جز شهید بزرگوار سیدعبدالحسین موسوی نژاد و من افتخار این را داشتم که با این مادر شهید همکلام شوم.

شادی روح شهدا صلوات.

راوی: م  ص