شب عملیات با سید داشتم حرف می زدم.
یهو رفت کنار؛ رو به صحرا، پلاک شو در آورد انداخت تو صحرا!
داد زدم: " سید چیکار می کنی؟ الان شهید می شی، بعد جنازت بر نمی گرده؟! "
گفت: " دارم شهوت شهادت رو تو خودم می خشکونم. "
من که تعجب کردم، گفتم: " شهوت شهادت دیگه چه صیغه ایه؟ "
گفت: " الان داشتم فکر می کردم می رم شهید می شم. بعد برام یه مجلس خوب می گیرن!
خوشحال شدم.
ولی من دارم واسه خدا می رم میدون. اینا که به خاطر خدا نیست.
برای همین دارم شهوت شهادت رو می کُشم ... "
... هنوز هم جنازه ی سید بر نگشته.