جمعه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۲:۳۴ ق.ظ
آقا سید خیلی وقت شناس بود. و سعی می کرد که اگه قراری با کسی می گذاره، سر وقت حاضر بشه. چند باری که باهاش قرار گذاشتم تمام سعی و تلاشم رو می کردم که سر وقت برسم . یکی دو بار ،چند دقیقه ای دیرتر سر قرار حاضر شدم .که باعث شد سید عبدالحسین ناراحت بشه . به من گفت که چرا وقتی قول می دی سر وقت حاضر نمیشی . سید آنقدر به این موضوع حساس بود که می گفت که روزی که با دامادمون برای صحبت در مورد ازدواج قرار گذاشته بودم ،اگه سر وقت نمی اومد ،
دخترم رو بهش نمی دادم.
سه شنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۲:۱۵ ق.ظ
سه شنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۲:۰۲ ق.ظ
شنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۲:۲۷ ق.ظ
صبح
یک روز بهاری به همراه یکی از دوستانم داشتیم از کنار گلزار شهدای قم رد
می شدیم که حضور یک پیرزن در کنار خیابان ما را متوجه خود نمود. او دست
تکان می داد و با توجه به این که صبح خیلی زودی بود، از من می خواست تا او را
به منزلش برسانم . ماشین را نگه داشتم و ایشان را سوار کردم و به
منزلشان رساندم . وقتی پیاده شد، دست کرد توی کیفش و مقداری پول به من داد،
ولی من قبول نکردم و به ایشان گفتم که مادر من مسافرکش نیستم و فقط جهت
ثوابش این کار را انجام دادم. خیلی اصرار کرد ، ولی من قبول نکردم، پیرزن گفت
حالا که از من پول نگرفتید ، پس به من اجازه بدید حداقل این زیارت عاشورا را که عکس پسر شهیدم
رو که به تازگی شهید شده ، بهتون بدم.زیارت عاشورا رو قبول کردم. وقتی عکس
پسر اون مادر را نگاه کردم، یک لحظه تمام موهای بدنم سیخ شد. فکر می کنید اون
عکس کدوم شهید بود؟
اون کسی نبود جز شهید بزرگوار سیدعبدالحسین موسوی نژاد و من افتخار این را داشتم که با این مادر شهید همکلام شوم.
شادی روح شهدا صلوات.
راوی: م ص
شنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۱:۵۹ ق.ظ
جهت مشاهده تصاویر به ادامه مطالب مراجعه فرمایید
جمعه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۸:۱۰ ب.ظ
به همت هیئت زوارالزهرا(س) اردوی تفریحی سد کبار با حضور خانواده های محترم شهدای شمالغرب برگزار گردید. این مراسم که با حضور خانوادهای شهیدان موسوی نژاد، عاصمی، شکارچی،شهروز، صحرایی،خبیر،جمراسی و سلیمانی و تعدادی از خانواده های اعضاء هیئت برگزار شد.
در این مراسم برنامه های متنوعی برای خانواده ها از قبیل قایق سواری، دارت و تیراندازی و... در نظر گرفته شده بود. در پایان این برنامه نماز جماعت مغرب و عشاء به امامت فرزند شهید موسوی نژاد اقامه گردید و در ادامه مراسم برنامه خاطره گویی توسط یکی از همرزمان این شهیدان صورت گرفت و در پایان مراسم با قرائت دعای توسل با نوای گرم مداح اهلبیت روح ا... برزه کار به پایان پذیرفت.
شما می توانید تصاویر مربوط به این برنامه را در ادامه مطالب مشاهده نماید و پیشنهادهای خود را جهت بهتر برگزار شدن مراسمات ارسال نماییید.
سه شنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۳، ۰۱:۲۰ ق.ظ
فرازی از زندگی شهید سیدعبدالحسین موسوینژاد که در مقابله با پژاک به شهادت رسید
از دشتشلمچه تا بلندیهای سردشت
شهید سید عبدالحسین موسوینژاد
سال ۴۷ دیده به جهان گشود و دوران کودکی خود را در دیار مقدس قم سپری کرد و
روزها و شبهای دنیای کودکانهاش را یکی پس از دیگری پشت سر میگذاشت.
عبدالحسین ۱۲ سال بیشتر نداشت که جنگ تحمیلی عراق علیه ایران آغاز شد. سال
۶۵ وارد جبهههای جنوب شد تا ندای رهبر خودش را به نیکی لبیک گوید. او در
دوران دفاع مقدس در شناسایی مناطق عملیاتی نقش ویژهای داشت. در هر عملیاتی
در انتظار شهادت بود اما تقدیر او به گونهای دیگر رقم خورد و خدا هم
خواست که او زنده بماند و سالها خدمات سازندهای را به مردم ارائه دهد و
در نهایت در سال ۹۰ معبر تنگ و آسمانی خود را برای رسیدن به معبودش بیابد.
عبدالحسین موسوینژاد در درگیری با گروه تروریستی پژاک در عملیاتی در منطقه
سردشت به فیض شهادت نائل شد. شاید این روزها که در آستانه سال نو قرار
داریم، در میان این شلوغیهای عید و خانه تکانی و خرید عید جای عبدالحسین
بیشتر از همیشه در میان خانواده خالی باشد که سعی ما بر این است تا با یاد
خاطراتی هر چند کوتاه از زبان همرزمانش یاد و نام او را گرامی بداریم.
سبکبال، چون قاصدکاولینبار
که عبدالحسین را دیدم حدود ۱۵ سال داشت. ما با هم در مقر لشکر ۱۷
علیبنابیطالب(ع) و در منطقه شلمچه آشنا شدیم. بعد از کمی صحبت متوجه شدم
که هممحلی هستیم و در شهر قم دو کوچه بالاتر از ما زندگی میکند. به شوخی
به او گفتم یادم باشد این بار به مرخصی رفتم به مادرت بگویم برایت آستین
بالا بزند اما او آنقدر کم سن بود که معنای این جمله را متوجه نشد!
عبدالحسین همیشه لبخندی زیبا، گوشه لبانش داشت. روحیاتش بسیار ساده بود.
همواره برای دیدار با همرزمانش پیشقدم بود و اصلاً اینطور نبود که منتظر
باشد تا دیگران به دیدن او بیایند. دوست داشت همیشه ارتباطش با بچههای
جبهه برقرار باشد. از این رو محور ارتباطی ما با همرزمان دوران دفاع مقدس
عبدالحسین بود. دوستان را دور هم جمع میکرد و خاطرات آن روزها را زنده
میکردیم. به خاطر دارم در دوران دفاع مقدس درست قبل از عملیات کربلای۴،
عبدالحسین یک قاصدک در دست گرفت و به آن خیره شد. یکی از دوستان علت کارش
را پرسید. او در پاسخ گفت: میدانی چرا قاصدک راحت از زمین جدا میشود؟ چون
سبک است و به راحتی پرواز میکند. اما اگر یک گرم طلا به این قاصدک اضافه
کنیم نمیتواند به راحتی از زمین جدا شود. روح آدمی هم همینطور است اگر به
مادیات وصل شود جدا شدن آن از زمین سخت میشود.او همیشه پای کار انقلاب
بود. واقعاً تقوا و اخلاصش زبانزد عام و خاص بود. نماز شب را ترک نمیکرد.
هر گاه با هم از کنار حرم حضرت معصومه(س) عبور میکردیم حتی اگر قصد زیارت
نداشتیم او زیارتنامه آن حضرت را از حفظ میخواند.نیمههای شب و خبر شهادتپس
از آنکه پژاک شرارتهایش را در شمالغرب کشور آغاز کرد، عبدالحسین در سال
۹۰ به سردشت رفت. به خاطر دارم آخرینبار ارتباط ما تلفنی بود. ما از
مدتها قبل با هم عقد اخوت خوانده بودیم. همان روز شهادتش، نزدیک ظهر به
گلزار شهدای قم رفتم که با او تماس گرفتم. از عبدالحسین پرسیدم میدانی قبر
فلانی کجاست؟ در همان لحظه صدا قطع و وصل شد و عبدالحسین ادامه داد:
احتمال دارد ارتباطمان قطع شود. وقتی این جمله را گفت قلب من از جا کنده
شد. احساس کردم ارتباط ما برای همیشه قطع میشود. آن روز تا پایان شب در
این اندیشه بودم که ساعت ۱۲ نیمه شب با من تماس گرفتند و خبر شهادتش را
دادند.عباس غازیپیشنماز متواضعیکی
دیگر از همرزمان شهید از اولین دیدارش با شهید موسوینژاد اینگونه
میگوید: آشنایی من با عبدالحسین به سال ۶۵ و منطقه شلمچه برمیگردد. آن
زمان او وارد اطلاعات عملیات لشکر ۱۷ علیبن ابیطالب(ع) شده بود و در همان
اولین برخوردهایی که داشتیم او را به عنوان یک انسان بسیار ساده و متواضع
شناختم. عبدالحسین در حوزه تحصیل کرده بود و بر همین اساس پیشنمازمان شد.
او به قدری ساده و متواضع بود که هرگز تصور نمیکردم چنان شخصیت والایی در
وجودش نهفته باشد. او به واقع با آرزوی شهادت قدم در میادین نبرد گذاشته
بود. پس از اینکه دوران پرافتخار هشت سال دفاع مقدس به پایان رسید،
عبدالحسین در کنار کارهای سپاه، جلسات دیدار با خانواده شهدا را به راه
انداخت. تعدادی دیگر از همرزمان را نیز در جریان این دیدارها قرار داد و
بنا شد هر هفته با یک خانواده شهید دیدار داشته باشیم. هدفش از این کار حفظ
یاد و خاطرات شهدا بود. هنوز هم بعد از شهادتش همچنان این دیدارها ادامه
دارد.جامانده قافله شهداعبدالحسین
بعد از پایان جنگ همیشه میگفت: ما جامانده از قافله جنگ هستیم. هر گاه به
دیدار خانواده شهدا میرفتیم عاجزانه از پدر و مادر شهید میخواست که برای
شهادت او دعا کنند. من اعتقاد دارم اگر او در دوران دفاع مقدس به شهادت
نرسید یقیناً حکمتی داشت. همین که دیدار با خانواده شهدا را در رأس
برنامههایش قرار داد شاید یکی از همین حکمتهاست.به خاطر دارم زمانی که
عبدالحسین پای سفره عقد نشست لباس سپاه بر تن داشت. او بسیار ولایتمدار بود
و سفارش همیشگیاش این بود که پشتیبان ولایت فقیه باشیم. عبدالحسین در
زمان فتنه ۸۸ از عملکرد خواص بیبصیرت بسیار رنج میبرد. او در آن روزها هم
فعالیتهای بسیاری برای حفظ آرامش کشور انجام داد. در سال ۹۰ که گروهک
تروریستی پژاک بخشی از مرزهای کشور را به تصرف خود درآورده بود و لشکر ۱۷ علیبن
ابیطالب نیز برای مقابله با آنها در آنجا مستقر شد، عبدالحسین برای رفتن
به آنجا سر از پا نمیشناخت. عاقبت نیز برای شناسایی به مناطق مرتفع شمال
غرب کشور و سردشت اعزام میشود. در همان ایام یک بار که عبدالحسین به همراه
تعدادی از همرزمانش قصد داشتند روی تپهای بروند تا به منطقه مورد نظرشان
مشرف شوند، اتومبیلشان روی مینی میرود که پژاک کنار جاده کار گذاشته بود.
در این انفجار عبدالحسین و تعدادی از دوستان و همرزمانش ردای سرخ شهادت بر
تن کردند.