چفیه
پنجشنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۳، ۰۵:۴۷ ب.ظ
کاش چفیه به حرف می آمد
تنها یادگار آن روزهای پاکی و زلالی دل ،آن یادگار بسیجی های بی ادعا که دریایی از گذشت و ایثار را در دل داشتند، آن مردان مرد، آن تک سواران عرصه شهادت، چفیه ای بود که راز اشکهای شبانه را در خود داشت. او شاهد مناجات شب و زخمهای روز مردان خدا بود. شاید اگر رسم مردان خدا را کنار می گذاشت و از نا گفته های دلش می سرود، حکایتی بس شنیدنی داشت. او می توانست از لحظه هایی که سجاده ای در دل تاریکی شب می شد بگوید ، از تک تک اشکهایی که وجودش را عطر آگین کرده بود و …
او امروز هم محرم رازهای دل پیرمان شده و شاید او بداند که در دل سید ما چه می گذرد.
این روزها که نامش را هفته بسیج نامیده اند، چفیه کجاست. چفیه روزگاری بود که بر گردن مردان مرد روزهای سخت آبرو گرفت ولی امروز به هر بهانه ای بر گردن هر کسی چفیه قرار می دهیم.این روزها دل من و شاید هم دل چفیه گرفته باشد که او را به هر محفل مجلسی می بریم. وقتی دیدم که در مسابقه فوتبالی که نامش هم بیگانه است(دربی) و در آن هیچ خبری از اخلاق و ایمان و… نیست برگردنشان چفیه ای گذاشتند ، دلم گرفت، و بغض گلویم را برای غربت چفیه می فشرد. کاش این چفیه به حرف می آمد و …
۹۳/۰۹/۱۳