هیئت زوارالزهرا سلام الله علیها

یاد و خاطره 6000 شهید استان قم به ویژه شهدای ماموریت شمال غرب سال 90 گرامی باد

هیئت زوارالزهرا سلام الله علیها

یاد و خاطره 6000 شهید استان قم به ویژه شهدای ماموریت شمال غرب سال 90 گرامی باد

هیئت زوارالزهرا سلام الله علیها

در راستای منویات مقام عظمای ولایت حضرت امام خامنه ای عزیز، اعضاء هیئت زوارالزهرا سلام الله علیها بر آن شدیم تا تمام تلاش خود را جهت محقق شدن صحبت های ایشان انجام دهیم و قدمی هرچند کوچک در راه اعتلای فرهنگ برداریم. امیدواریم به لطف امام زمان(عج) و خون پاک شهدا و دعای شما عزیزان در این مهم موفق باشیم. از این که افتخار دادید و از وب ما دیدن فرمودید متشکریم.

پیوندهای روزانه

۱۰ مطلب در فروردين ۱۳۹۳ ثبت شده است

ما بعد از شما چه ها که نکردیم!

چهارشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۳، ۱۲:۴۹ ق.ظ
آی شهدا!

ما بعد از شما چه ها که نکردیم!


لباس های خاکی تان را در میدان روی زمین رها کردیم، عهدمان را شکستیم و دعای عهد را فراموش کردیم.

گم شدیم در زمان و حتی زمان ندبه و سمات را هم گم کردیم.

بر تصاویر نورانی تان روی دیوارهای شهر رنگ غفلت پاشیدیم و دیگر نگاهشان نمی کنیم می ترسیم چشم در چشمتان بیافتد.

عشق را به بازی گرفتیم و  خونهایتان را به راحتی فراموش کردیم...

گاهی تلنگری به ما می خورد شما هم دعایمان کنید که زود بیدار شویم تا دیر نشده است.

توی این دوره زمونه یادمان داده اند که بعداز غفلتمان بگوییم:"چقدر زود دیر می شود..."

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۳ ، ۰۰:۴۹
میثم آقاجانپور

تکریم خانواده شهدا

سه شنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۳، ۰۶:۴۶ ب.ظ

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۴۶
میثم آقاجانپور

شهید محمد سلیمانی

سه شنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۳، ۰۲:۰۱ ق.ظ

پرواز با مرغ سحر

شهید محمد سلیمانی
محمد متولد سال 61 است و دخترش مهیا هنوز دو ساله نشده است. محمد از بچگی ساکت و آرام بود. عمویش رزمنده بود و وقتی عمو را در لباس رزم می دید، می گفت؛ دلم می خواد پسر تو باشم و بیام سپاه و این لباس رو تنم کنم و شهید بشم.
مادرش تعریف می کند؛ خیلی لباس سپاه را دوست داشت. بچه که بود ول کن نبود و می گفت الا و بلا باید برایم لباس پاسداری بگیرید. هرچقدر گشتیم لباس اندازه اش پیدا نکردیم. یک دست لباس خریدیم و خودم برایش کوچک کردم.
فرزند ارشد خانه بود. خیلی تودار بود و چیزی را بروز نمی داد. یک بار با موتور تصادف کرده بود. آمد خانه. گفت خورده ام زمین.
آذر زندی -همسر شهید- می گوید:در کار خانه خیلی به من کمک می کرد. البته هر وقت که بود چون خیلی وقت ها در ماموریت بود. امسال قبل از عید، یک ماه خانه بود و خانه تکانی عید را هم خودش کرد. قبل از عید رفتیم خرید. برای خودش فقط یک جفت کفش خرید. هر بار می رفت ماموریت، می گفت؛ سعی کن خودت و بچه خیلی به من وابسته نشوید.
به موسیقی سنتی هم علاقه زیادی داشت. سنتور و تار و نی داشت و گاهی می زد. البته فقط در خانه و برای ما. اغلب هم مرغ سحر را می خواند.
مرغ سحر ناله سر کن...داغ مرا تازه تر کن...
آسنجرانی که 14 سال همرزم محمد بوده است درباره او چنین می گوید؛ محمد به نماز اول وقت خیلی اهمیت می داد. پارسال رفتیه بودیم افطاری. اذان را که گفتند همه مشغول افطار شدیم. محمد اول نمازش را خواند، بعد آمد سر سفره.
هم آشپزی اش حرف نداشت و هم نشانه روی اش. تک تیرانداز ماهری بود و به ندرت نمره اش زیر 100 می شد. مدال و مقام هم در تیراندازی داشت. احترام بزرگ تر برایش خیلی مهم بود. حتی اگر طرف یک سال از او بزرگ تر بود، پایش را جلوی او دراز نمی کرد.
صبور بود و کارهایش را با سلیقه خاصی انجام می داد. در همین منطقه شمال غرب یک شب خبر دادند که یک تیم ضدانقلاب قرار است بیاید. محمد از ساعت 10 شب تا دو پشت دوربین نشست و منتظر ماند و بالاخره یکی از آنها را شکار کرد و آن دو نفر هم فرار کردند.
این بار که آمده بود منطقه، ریشش از همیشه بلندتر بود. سر به سرش گذاشتیم و گفتیم؛ تو که وامت رو گرفتی پس چرا دیگه ریشت رو بلند کردی؟! محمد هم خندید و گفت؛ خدا رو چه دیدی؟ شاید ما هم شهید شدیم. روزی که خواستند ما را بشورند نگویند پاسدار بی ریش!
دل و جرأت اش حرف نداشت و همیشه دوست داشت در خط مقدم درگیری باشد. به موسیقی و فیلم هم علاقه داشت. مخصوصأ فیلم هایی که درباره تک تیراندازها بود. بیشتر از جنبه سرگرمی ریز می شد و به جنبه های آموزشی فیلم توجه می کرد.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۳ ، ۰۲:۰۱
میثم آقاجانپور

شهید روح ا..شکارچی

سه شنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۳، ۰۱:۵۶ ق.ظ

شهید روح ا... شکارچی

روح الله همان طور که از نامش هم پیداست، بچه انقلاب است؛ متولد 57. اصالتاً اهل فردو بود. همان روستایی که به برکت شهدایش که بیشترین شهدای روستایی در کل کشور است، خار چشم دشمنان است و از آن واهمه دارند. پسرش محمدمهدی پنج ساله است.
پدرش می گوید؛ وقتی دنیا آمد نیت کردم نامش را بگذارم روح الله. بعضی ها ما را می ترساندند و می گفتند برایت دردسر می شود. رفتم ثبت احوال. مامور ثبت احوال گفت اسم بچه تان را چه می خواهی بگذاری؟ گفتم
روح الله. خوشحال شد. او هم انقلابی بود.
خانواده شکارچی سه پسر دارند و روح الله پسر دوم آنهاست. محمد علی -پدر روح الله- با صلابت می گوید؛ همه خانواده ما آماده شهادت هستند. وقتی خبرش رسید، رفتم به مادر و خانمش گفتم: اگر
99 درصد احتمال مجروحیت و یک درصد شهادت روح الله باشد، کدامش را می خواهید؟
مادرش گفت: من با شهادتش مشکلی ندارم. فقط می خواهم پیکرش را برایم بیاورند. علیرضا آسنجرانی که سال های متمادی همرزم وی بوده می گوید؛ در برگزاری مراسم و یادواره شهدا همیشه پیشقدم بود. در فردو داشتند جای تابلو شهدا را آماده می کردند که او چند جا بیشتر آماده کرد. بچه ها بهش گفتند اینها اضافه است. گفت؛ می دانم اما پر می شود. یکی اش هم مال من است.
یک بار در منطقه با قاطعیت گفت که من صد و پنجمین شهید فردو می شوم. بچه ها خندیدند و به شوخی گذشت. قبل از او یکی دیگر از بچه های لشگر در شمالغرب شهید شد و روح الله شد صد و ششمین شهید فردو.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۳ ، ۰۱:۵۶
میثم آقاجانپور

شهید سعید غلامی شهروز

سه شنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۳، ۰۱:۴۸ ق.ظ

شهید سعید غلامی شهروز
تیربارچی زاهد
سعید غلامی شهروز متولد 1362 است. از بچگی اهل مسجد و انگار از سنش بزرگ تر بود. در کارهای فرهنگی مسجد همیشه فعال بود. در زندگی اش آدم صرفه جو و ساده زیستی بود. او فرزند چهارم خانواده است و خود پدر ابوالفضل چهار ساله است.
تنها خواهر سعید در حالی که بغضی سنگین در صدایش نهفته است درباره برادر شهید خود چنین می گوید؛ ساکت و مظلوم بود و بشدت از غیبت ناراحت می شد. وقتی کسی غیبت می کرد سرش را با ناراحتی پایین می انداخت.
به حضرت ابوالفضل علاقه شدیدی داشت. وقتی بچه اش دنیا آمد؛ گفتم چرا اسمش را گذاشتی ابوالفضل گفت: من هر کاری را بخواهم شروع کنم می گویم: یا ابوالفضل.
وصیت نامه اش را نوشته بود و آماده شهادت بود. حرف که می شد می گفت ممکن است من هم روزی شهید شوم. یک بار گفتم: چرا پیش خواهرت از این حرف ها می زنی؟ نمی گویی خواهرت طاقت نبودنت را ندارد؟
سعید گفت: این طور نگو خواهر. پس حضرت زینب چطور آن همه مصیبت را تحمل کرد؟!
غذایش کم بود و اهل پرخوری نبود. خانه ما که می آمد اگر می خواستم برایش تشک بندازم اجازه نمی داد و می گفت، اگر امروز روی این تشک نرم بخوابیم فردا پس چطور می خواهیم روی خاک بخوابیم؟!
خاطره آسنجرانی هم شنیدنی است؛ سعید تیربارچی بود اما در همه کارها داوطلب بود. یک شب ساعت سه و نیم بود که دیدم دارد می رود بیرون سنگر. گفتم سعید کجا؟ گفت می روم روغن موتور برق را عوض کنم. گفتم حالا بیا بخواب فردا صبح عوض می کنی. گفت: نه! یادم رفته بود و الان یادم آمد. ممکن است مشکلی برای موتور پیش بیاید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۳ ، ۰۱:۴۸
میثم آقاجانپور

زندگی نامه شهید ولی ا... صحرایی

سه شنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۳، ۰۱:۴۱ ق.ظ

نام : ولی الله    نام خانوادگی :صحرایی  نام پدر : اسد     ت : 01/12/1354           

محل تولد : روستای گلین قیه از توابع شهرستان مرند

شهید ولی الله صحرایی در تارخ 01/12/1354 درروستای گلین قیه از توابع شهرستان مرند دیده به جهان گشود.دوره تحصیلی خود را از مقطع ابتدایی تا پایان دوره دبیرستان در زادگاه خود به اتمام رسانید.در دوران تحصیلی خود ،خصوصا در دبیرستان علاقه شدیدی به ورزش داشت که در رشته های فوتبال،کوهنوردی،و دو و میدانی به صورت ماراتن به تمرین می پرداخت و اخیرا بنا به اقتضای شغلی خود به ورزش والیبال و ورزش های رزمی گرایش پیدا کرده بودند.بعد از اتمام دوره تحصیلی خود در سال 1377 به قم مهاجرت نموده و در سال 1378 با یک خانواده اصیل و انقلابی از سلاله پیامبر به نام خانواده حسینی وصلت نمودند که ماحصل این وصلت دو فرزند به نام های مهدی و ریحانه می باشد.ابتدا ایشان به مدت 2 سال در راه آهن جمهوری اسلامی ایران مشغول خدمت بودند که بعد از دو سال به خاطر علاقه ای که به نظام و سپاه داشتند در سپاه علی ابن ابی طالب (ع) قم جذب و گزینش شده و به مدت 6 سال به صورت پیمانی در یگان حفاظت شخصیتها مشغول خدمت شدند که در این مقطع توانستدن کارشناسی رشته حقوق را از دانشگاه امام حسین(ع) شعبه قم اخذ نمایند.بعد از دوره پیمانی بعنوان افسر اطلاعاتی سپاه به صورت رسمی در تشکیلات سپاه علی ابن ابی طالب (ع) مشغول شدند بطوری که تا آخر شهادت ایشان اینجانب که برادر ایشان هستم از اطلاعاتی بودن ایشان خبر نداشتم بلکه به عنوان نیروی انسانی سپاه می شناختم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۳ ، ۰۱:۴۱
میثم آقاجانپور

خاطرات شهید مهدی خبیر به نقل ازپدر شهید

سه شنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۳، ۰۱:۳۵ ق.ظ

پدر شهید مهدی خبیر درباره خصوصیات این شهید بزرگوار می گوید

اهل حر ف زیاد نبود بیشتر عمل می کرد.

2)پدر زنم 10 روز روضه داشت که ایشون کمک می کرد بعد از اینکه ایشون مرحوم شد خودش 10 روز رو اینجا روضه می گرفت.

3)چند روز پیش خواب دیدم من تو مغازه بودم یه هو دیدم اومد یه لباس خیلی خوبی پوشیده بود. گرفتمش بغلم و چندتا بوسه ازش کردم گفتم کجا بودی .اصلا فکر نمی کردم شهید شده گفت رفته بودم یه جایی الانم برگشتم  گفت این تابلوی که جلوی در خونه است. اینها لازم نیست من هم گوش کردم رفتم بیرون که اونا رو بردارم از خواب بیدار شدم.

4)ما نسل درنسل یه اولاد پسر بیشتر نداشتیم اون هم اقا مهدی بود.

5)اصلا غیبت به هیچ وجه نمی کرد ودر جلسه ای که غیبت بود پا نمی گذاشت بارها من این صحنه را دیده بود گفتم خوب نیست که پا میشی میری گفت اینها غیبت می کنند من نباید اینجا بنشینم.

شهید مهدی خبیر در سال 90 در منطقه شمالغرب توسط گروهک تروریستی پژاک به شهادت رسیدند. شادی روح شهدا صلوات

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۳ ، ۰۱:۳۵
میثم آقاجانپور

از دشت‌شلمچه تا بلندی‌‌های سردشت

سه شنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۳، ۰۱:۲۰ ق.ظ
 

فرازی از زندگی شهید سیدعبدالحسین موسوی‌نژاد که در مقابله با پژاک به شهادت رسید
از دشت‌شلمچه تا بلندی‌‌های سردشت
شهید سید عبدالحسین موسوی‌نژاد سال ۴۷ دیده به جهان گشود و دوران کودکی خود را در دیار مقدس قم سپری کرد و روزها و شب‌های دنیای کودکانه‌اش را یکی پس از دیگری پشت سر می‌گذاشت. عبدالحسین ۱۲ سال بیشتر نداشت که جنگ تحمیلی عراق علیه ایران آغاز شد. سال ۶۵ وارد جبهه‌های جنوب شد تا ندای رهبر خودش را به نیکی لبیک گوید. او در دوران دفاع مقدس در شناسایی مناطق عملیاتی نقش ویژه‌ای داشت. در هر عملیاتی در انتظار شهادت بود اما تقدیر او به گونه‌ای دیگر رقم خورد و خدا هم خواست که او زنده بماند و سال‌ها خدمات سازنده‌ای را به مردم ارائه دهد و در نهایت در سال ۹۰ معبر تنگ و آسمانی خود را برای رسیدن به معبودش بیابد. عبدالحسین موسوی‌نژاد در درگیری با گروه تروریستی پژاک در عملیاتی در منطقه سردشت به فیض شهادت نائل شد. شاید این روزها که در آستانه سال نو قرار داریم، در میان این شلوغی‌های عید و خانه تکانی و خرید عید جای عبدالحسین بیشتر از همیشه در میان خانواده خالی باشد که سعی ما بر این است تا با یاد خاطراتی هر چند کوتاه از زبان همرزمانش یاد و نام او را گرامی بداریم.



سبکبال، چون قاصدک
اولین‌بار که عبدالحسین را دیدم حدود ۱۵ سال داشت. ما با هم در مقر لشکر ۱۷ علی‌بن‌ابی‌طالب(ع) و در منطقه شلمچه آشنا شدیم. بعد از کمی صحبت متوجه شدم که هم‌محلی هستیم و در شهر قم دو کوچه بالاتر از ما زندگی می‌کند. به شوخی به او گفتم یادم باشد این بار به مرخصی رفتم به مادرت بگویم برایت آستین بالا بزند اما او آنقدر کم سن بود که معنای این جمله را متوجه نشد! عبدالحسین همیشه لبخندی زیبا، گوشه لبانش داشت. روحیاتش بسیار ساده بود. همواره برای دیدار با همرزمانش پیشقدم بود و اصلاً اینطور نبود که منتظر باشد تا دیگران به دیدن او بیایند. دوست داشت همیشه ارتباطش با بچه‌های جبهه برقرار باشد. از این رو محور ارتباطی ما با همرزمان دوران دفاع مقدس عبدالحسین بود. دوستان را دور هم جمع می‌کرد و خاطرات آن روزها را زنده می‌کردیم. به خاطر دارم در دوران دفاع مقدس درست قبل از عملیات کربلای۴، عبدالحسین یک قاصدک در دست گرفت و به آن خیره شد. یکی از دوستان علت کارش را پرسید. او در پاسخ گفت: می‌دانی چرا قاصدک راحت از زمین جدا می‌شود؟ چون سبک است و به راحتی پرواز می‌کند. اما اگر یک گرم طلا به این قاصدک اضافه کنیم نمی‌تواند به راحتی از زمین جدا شود. روح آدمی هم همین‌طور است اگر به مادیات وصل شود جدا شدن آن از زمین سخت می‌شود.او همیشه پای کار انقلاب بود. واقعاً تقوا و اخلاصش زبانزد عام و خاص بود. نماز شب را ترک نمی‌کرد. هر گاه با هم از کنار حرم حضرت معصومه(س) عبور می‌کردیم حتی اگر قصد زیارت نداشتیم او زیارتنامه آن حضرت را از حفظ می‌خواند.
نیمه‌های شب و خبر شهادت
پس از آنکه پژاک شرارت‌هایش را در شمالغرب کشور آغاز کرد، عبدالحسین در سال ۹۰ به سردشت رفت. به خاطر دارم آخرین‌بار ارتباط ما تلفنی بود. ما از مدت‌ها قبل با هم عقد اخوت خوانده بودیم. همان روز شهادتش، نزدیک ظهر به گلزار شهدای قم رفتم که با او تماس گرفتم. از عبدالحسین پرسیدم می‌دانی قبر فلانی کجاست؟ در همان لحظه صدا قطع و وصل شد و عبدالحسین ادامه داد: احتمال دارد ارتباط‌مان قطع شود. وقتی این جمله را گفت قلب من از جا کنده شد. احساس کردم ارتباط ما برای همیشه قطع می‌شود. آن روز تا پایان شب در این اندیشه بودم که ساعت ۱۲ نیمه شب با من تماس گرفتند و خبر شهادتش را دادند.
عباس غازی

پیشنماز متواضع
یکی دیگر از همرزمان شهید از اولین دیدارش با شهید موسوی‌نژاد اینگونه می‌گوید: آشنایی من با عبدالحسین به سال ۶۵ و منطقه شلمچه برمی‌گردد. آن زمان او وارد اطلاعات عملیات لشکر ۱۷ علی‌بن ابی‌طالب(ع) شده بود و در همان اولین برخوردهایی که داشتیم او را به عنوان یک انسان بسیار ساده و متواضع شناختم. عبدالحسین در حوزه تحصیل کرده بود و بر همین اساس پیشنمازمان شد. او به قدری ساده و متواضع بود که هرگز تصور نمی‌کردم چنان شخصیت والایی در وجودش نهفته باشد. او به واقع با آرزوی شهادت قدم در میادین نبرد گذاشته بود. پس از اینکه دوران پرافتخار هشت سال دفاع مقدس به پایان رسید، عبدالحسین در کنار کارهای سپاه، جلسات دیدار با خانواده شهدا را به راه انداخت. تعدادی دیگر از همرزمان را نیز در جریان این دیدارها قرار داد و بنا شد هر هفته با یک خانواده شهید دیدار داشته باشیم. هدفش از این کار حفظ یاد و خاطرات شهدا بود. هنوز هم بعد از شهادتش همچنان این دیدارها ادامه دارد.

جامانده قافله شهدا
عبدالحسین بعد از پایان جنگ همیشه می‌گفت: ما جامانده از قافله جنگ هستیم. هر گاه به دیدار خانواده شهدا می‌رفتیم عاجزانه از پدر و مادر شهید می‌خواست که برای شهادت او دعا کنند. من اعتقاد دارم اگر او در دوران دفاع مقدس به شهادت نرسید یقیناً حکمتی داشت. همین که دیدار با خانواده شهدا را در رأس برنامه‌هایش قرار داد شاید یکی از همین حکمت‌هاست.به خاطر دارم زمانی که عبدالحسین پای سفره عقد نشست لباس سپاه بر تن داشت. او بسیار ولایتمدار بود و سفارش همیشگی‌اش این بود که پشتیبان ولایت فقیه باشیم. عبدالحسین در زمان فتنه ۸۸ از عملکرد خواص بی‌بصیرت بسیار رنج می‌برد. او در آن روزها هم فعالیت‌های بسیاری برای حفظ آرامش کشور انجام داد. در سال ۹۰ که گروهک تروریستی پژاک بخشی از مرزهای کشور را به تصرف خود درآورده بود و لشکر ۱۷ علی‌بن ابیطالب نیز برای مقابله با آنها در آنجا مستقر شد، عبدالحسین برای رفتن به آنجا سر از پا نمی‌شناخت. عاقبت نیز برای شناسایی به مناطق مرتفع شمال غرب کشور و سردشت اعزام می‌شود. در همان ایام یک بار که عبدالحسین به همراه تعدادی از همرزمانش قصد داشتند روی تپه‌ای بروند تا به منطقه مورد نظرشان مشرف شوند، اتومبیل‌شان روی مینی می‌رود که پژاک کنار جاده کار گذاشته بود. در این انفجار عبدالحسین و تعدادی از دوستان و همرزمانش ردای سرخ شهادت بر تن کردند.


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۳ ، ۰۱:۲۰
میثم آقاجانپور

شهدای لشکر17

سه شنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۳، ۰۱:۰۸ ق.ظ

این شهدا همشون عاشقان شهادت بودند. اینها شهیدانی بودند که در دوران دفاع مقدس نقش ویژه ای در شناسایی مناطق عملیاتی داشته اند و در هر عملیاتی در انتظار شهادت بودند. دوستان آنها درخیلی از مأموریت ها انتظار نداشتند که زنده بمانند. و خدا هم خواست که اینها زنده بمانند و 25 سال به این مملکت خدمات سازنده ای ارائه کنند، و در نهایت هم ایشان به فیض شهادت برسند . این شهیدان با خانواده بسیار مأنوس بودند. دیدار با خانواده جزء برنامه های جاری ایشان بود. یکی از این بزرگواران در دیدار با خانواده شهدا این را خواسته بود که دعا کنید ما هم به آرزوی شهادت برسیم. به آرزویشان رسیدند، خوشا به حالشان


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۳ ، ۰۱:۰۸
میثم آقاجانپور

مسافران بهشت

سه شنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۳، ۱۲:۴۴ ق.ظ

با سلام

توی این روزهای آخر سال که همه سرشون گرم خونه تکونی خرید عید سفره هفت سین و... است خوب یاد کنیم از دوستان شهیدمون که در روزهای آخر سال1390 توی ارتفاعات سردشت از سرما یخ زدن ولی نگذاشتن حرف نائب امام زمان حضرت امام خامنه ای روی زمین بمون اونا مثل یه مرد تا لحظه آخر ایستادن و مثل همه شهدا لحظه آخر مادرشون حضرت زهرا(س) سرشون رو به بالین گرفت.

یاحسین(ع)

مثل تموم شهدا به کام من عسل بزار***ارواح خاک مادرت یه کم به من محل بزار هیئت زوارالزهرا(س) به مناسبت ایام شهادت این عزیزان که مقارن شده بود با شهادت بی بی دو عالم حضرت زهرا (س) مراسمی را جهت زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهدا در جوار قبور شهدای شمالغرب برگزار نمود .

یاد وخاطره شهدای شمالغرب مخصوصا شهیدان سعید غلامی شهروز،محمد سلیمانی و روح ا... شکارچی گرامی باد.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۳ ، ۰۰:۴۴
میثم آقاجانپور